روز معلم
 
من معلم هستم 
(✍️فریدون مشیری)
 
من معلّم هستم»
زندگی ، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
 
من معلّم هستم»
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟
 
من معلّم هستم» 
هر شب از آینه ها می‌پرسم :
به کدامین شیوه؟
وسعت ِیادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدریاچه یِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم یا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟
 
من معلّم هستم»
نیمکت ها نفس گرم ِقدم‌هایِ مرا می‌فهمند
بال هایِ قلم و تخته سیاه 
رمز ِپرواز ِمرا می‌دانند
سیب ها دست ِمرا می‌خوانند
 
من معلّم هستم»
درد ِفهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است
                 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
‌‌‌‌‎
 
 ای معلم تو را سپاس :
 
ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس .
ای والا مقام ، ای فراتر از کلام، تورا سپاس.
ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی سپاست می گویم،تو را به اندازه تمام مهربانی هایت سپاس می گویم .
ای نجات بخش آدمیان از ظلمت جهل و نادانی،ای لبخندت امید زندگی و غضبت مانع گمراهی تو را سپاس می گویم .این تویی که با دستان پر عطوفتت گلهای علم و ایمان را در گلستان وجود می پرورانی و شهد شیرین دانش را به کام تشنگان می ریزی.
پس تو را ای معلم به وسعت نامت سپاس می گویم . همان نامی که چهار حرف بیشتر ندارد ، اما کشیدن هر حرف و صدایش زمانی به وسعت تاریخ نیاز دارد
____________________________
 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها